خسته ام از کار /از این روزگار-  -خسته از تکرار های ماندگار

خسته ام از این اسارت/ازقفس-----از فشار سینه-تنگی قفس

 خسته ام از گوشهای کرشده----از تماشای گل  پرپرشده

 از دل در آرزوها  سوخته------خسته ام از چشمهای دوخته

 خسته ام از بازی این روزگار-----از مکرر درس این آموزگار

 خسته ام از خودفریبی /بارها----خسته ام از نقش این دیوارها

 خسته ام از عشقهای بی ثبات------رنگهای تیره و بیجان و مات

 خسته ام از عشق / از تشویشها-----از جداییها و نوش و نیشها

از صدای پای بیداد ستم----خسته از بیخوابی شبهای غم

 خسته از یکرنگی اندیشه ها --- مانده از پوچی و کذب پیشه ها

 خسته ام ای دوست از دیدار تو----از دو رنگی و دل بیمار تو

 از رفیقان دورنگ و بی وفا---خسته ام از اینهمه ظلم وجفا

 خسته از / فرزند وزن از زندگی----از تلاش بی ثمر / بازندگی

 خسته از نزدیک ودور از سرد و گرم----خسته از ریز و درشت و زبر و نرم

 

 آتش غم   سینه ام  تفتیده  است----- چشمه ی اشکم چرا خشکیده است ؟

 

 کوله  باری از غبار خستگی0------  مانده ام در نیمه راه  زندگی

 

  بی ثمر گردیده آه سرد من -------   مرهم دردی ندارد درد من

 

 

 17/7/1385 سروده شد