استفاده خوب از شرایط بد
شب آمد و روز رفت و مهتاب نماند
جز عکس تکیده ای در این قاب نماند
شب آمد و روز رفت و مهتاب نماند
جز عکس تکیده ای در این قاب نماند
از آنهمه سرودن اشعار تازه ای کو؟
چندی به "دل سپردن" چندی به "دل بریدن"
چندی به "دل شکستن" چندی به "غصه خوردن"
چیزی نمی نویسم چیزی نمی سرایم
در هیآت مماتم خیرات کن برایم
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو هم درد من مسکینی
کاهش جان تومن دارم و من میدانم
که تو از دوری خورشید چه ها می بینی
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توهم آینه بخت غبار آگینی
باغبان خار ندامت به جگر میشکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
تو چنین خانه کن و دل شکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد
ای پرستو که پیام آور فروردینی
شهریارا اگر آیین محبت باشد
چه حیاتی و چه دنیای بهشت آیینی
“شهریار”
آن را که بود اهل وفا قدر و بها کو؟
ماتم که چرا در دل غمدیده خدایا
صد درد نهفتی و نگفتی که دوا کو؟
-------------------------------------
شیشه نزدیکتر از سنگ ندارد خویشی
هر شکستی که بر انسان برسد از خویش است
فرض کن عالم همه دشمن شده، یک یار نیست
دیگر اکنون فاش می گویم، کسی دیندار نیست
روز رفت و در شب افتــادیم چــون خفــاش کـور
آه! دیگـــر جـــز سیاهــی هــا و لیـل تــار نیست
شغـل مردم گشته غیبت تهمـت وبهتــــان زدن
نرخ بیکاری شکست و کس دگــــر بیکـــار نیست
نرخ امیـــــد حیـــات آدمـــــی افـــــزون شــــده
مادر و فــــــرزند را امیـــــــد یک دیــــــدار نیست!
دانــــش طــب لحظه لحظه پیشرفتی می کنـد
ارمغـــــانی بر بشـــــر جز حالت بیمــــــار نیست
علـــــم آبادانی و عمــــــران ره می تازد و
راه آدم زادگــــــان جـــز راه ناهمــــــــوار نیست
بین روح پاک و شیطـــان دائمآ پیکــار هست
جز شکست و تیـــره روزی حاصــل پیکـار نیست
این همـــــه افســار و ترمز بهر مرکب می زنند
هیچ کــس چون آدمـی بی ترمز و افسار نیست
گر چه خفاش و کنه مشهور خون آشامـی اند
همچو اسرائیل و آمریکا کسی خون خوار نیست
دیگر اکنون دشمنیها همچو سابق فاش نیست
هر منافق پیشه و صد چهره ای غمخـوار نیست
دیگـر اکنــــون با تاسف بایـــد ایـــن را گفت که
شادمانی رفت از دل جــــز دل افکـــــــار نیست
Abadan 13/1/1390
بسم الله الرحمن الرحیم
شعری برای دلخوشی خود سروده ام:
هرچند شعر نیست
حرف دل من است
احساس ثبت شده در قلب دفتر است
عکسی گرفته ام از خانه ی دلم
بر روی دفترم...
*************************************
این تیغ بی دریغ
تا روزگار پیری اگر مهلتم دهد
شاید که بر گذشته خود نقب ها زنم
هر چند ملولم از این زنده بودنم؛
زیرا حیات ما؛ در قتلگاه ثانیه هایی که میروند
این لحظه های تلخ و گزنده- چو نیش مار
بر تاروپود وجودم – چو آتشند0
25/5/1383
شعر چون جام بلوریست
،به شفافی آب،
به زلالی محبت
وبه پاکیِِ صداقت جاریست
در درون این جام : آتش باده ناب
لیک افسوس که جام شعرم :
خالی از هر چیزیست
حجم گسترده خوابی مغشوش جام خالی مرا میشکند..
**************************************************
من قارالدوم بسکه قالدوم بوردا گین دگده منه
سن آقودی،بسه باخدی،آیا،آی چکده سنه!
گجه گیندزم گچیر سنی یادی دا آروادوم
بیلمیرم سن نیجه یی؟ هچ الیری منم یادوم؟
بیر تیکه چرک جتنه بیر بلن یول دگیریم
آجلیک چکیرم و آیرلیقه چخ سگیرم
تا بیرسه چکمیه بیلمزکه من نمه دیرم
بسکه فکره گدیرم ، گیندده مین یل الیرم
هر یانا قیچ قوییرام ، اول سنه یاد الیرم
شادلیگم زمانی دور : که من سنه شاد گریرم
قیزمز اگر سرو شده که بابام نوقت گلیر
ایکه آی؟یا که بیر آی دا؟ د ؛ بابای هلم گزیر
هر یانا گز توخیرام گِدن گَلَن یولوم سودور
قیش گلبم قارایاز گلک دنم! ایشم بودور
سرنوشت اَلِه عجب یازیر یالان قصه لره!
بیره باشونا قوییر تاج ، بیر ینن ،سویردره!
16/3/1384
خداوندا به نفرینی مرا این جا مکان دادی
عنان اختیارم را به دست دشمنان دادی
"یقین محکم" و "ایمان" به مردان خدا دادی
در این ظلمت سرا یا رب مرا "وهم و گمان" دادی
رقیب سفله می میرد چو بیند حسن یارم را
به هر کس نعمتی دادی ز چشم بد نهان دادی
ز بس در محضرت گستاخ و بی پروا گنه کردم
مرا از درگهت راندی و رسوا جهان کردی
گناهان گنه کاران عالم راتو پوشاندی
تمام اشتباهات مرا یک جا عیان کردی
مراد هر کسی را با وصال یار بخشیدی
ز بخت بد مرا قسمت ز عشق بی نشان کردی
غزال تیزپایی را به نخجیر من افکندی
چه سازم بهر صید او که تیرم بی کمان کردی
به ماتم های پی در پی دمار از من در آوردی
"عزیز"م را گرفتی و مرا بی هم زبان کردی
بهاران بود و گل هایی چو "مهری" و "علی" زیبا
شکستی قد "ابراهیم" و دنیایم خزان کردی
چو "حجت" می شکیبد در مصیبت ها و تلخی ها
ز هجر یار کامش را چو جام شوکران کردی
در این دنیای وا نفسا غم شادی نمی ماند
مزاق تلخ و شیرین را برای امتحان دادی
ز طبع شعر شیرینم حسودی خرده می گیرد
برای دشمنان یا رب مرا بار گران دادی
11 شهریور 85