راز داری

کلام حق

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً مِّن دُونِکُمْ لاَ یَأْلُونَکُمْ خَبَالاً. (آل عمران: 118)

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از غیر خودتان همراز مگیرید [آنان] از هیچ نابکاری در حق شما کوتاهی نمی ‌ورزند

حضرت امیر(ع):                                 رازداری، گوشه‌ای از سعادت است. (تحف العقول، ص 347)

                                                                                     سینه‌ سینه خردمند، صندوق راز اوست. (نهج البلاغه، ص 361 

امام صادق(ع):             دوستت را از راز خود آگاه نکن، مگر تا آنجا که اگر دشمن تو بر آن راز آگاه شود،نتواند به تو زیان رساند؛ چون ممکن است دوست روزی دشمن شود.   

قند پارسی            هر آن سرّی را که داری، با دوست در میان منه؛ چه دانی؟! باشد که وقتی دشمن گردد؛  و هر بدی که توانی به دشمن مرسان؛ که باشد که وقتی دوست گردد.         (گلستان سعدی)

             و رازی که نهان خواهی، با کس در میان منه، اگر چه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را نیز

                      دوستان مخلص باشد همچنان مسلسل.                      (گلستان سعدی)

به راز خود امانت ‌دار کردی                         دلم را مخزن اسرار کردی                  (حزین لاهیجی)

سخن هیچ مگشا با رازدار                            که او را بود نیز انباز و یار        (شاهنامه حکیم فردوسی)

افلاطون : هر چیز را که نگهبان بیشتر بود، استوارتر گردد، مگر راز را که نگه‌دار آن هر چند زیاد باشد، آشکارتر گردد.

هر راز که اندر دل دانا باشد                                  باید که نهفته تر ز عنقا باشد

کاندر صدف از نهفتگی گردد در                              آن قطره که راز دل دریا باشد

جز راست نباید گفت    هر راست نشاید گفت...                

یا ستار العیوب......    

                        

قتل فرخی یزدی به دست رضاخان

 

به زندان قفس مرغ دلم چون شاد می گردد 

 مگر روزی که از این بند غم آزاد می گردد

تپیدن های دل ها ناله شد آهسته آهسته 

 رساترگر شود این ناله ها فریاد می گردد 

 ز اشک و آه مردم بوی خون آید 

 که آهن را دهی گر آب و آتش، دشنه ی فولاد می گردد 

 دلم از اين خرابيها بُـوَد خوش، زانكه مي‌دانم 

 خرابی چون که از حد بگذرد آباد می گردد

 ز بيداد فزون آهنگري گمنام و زحمتكش

علمدار و عَـلَم، چون كاوة حداد مي‌گردد

به ويرانيِ اين اوضاع، هستم مطمئن، زانرو 

 كه بنيان جفا و جور، بي بنياد مي‌گردد


قتل فرخی یزدی به دست رضاخان

 
"‌ميرزا محمد فرخي يزدي فرزند محمد ابراهيم درسال 1306 ه. ق (12678) در شهر يزد به دنيا آمد. او از يک خانواده فقير برخاست و تحصيلات مقدماتي خود را در مدسه‌ي مرسلين ( ميسيونرها )‌ي انگليسي يزد به پايان رسانيد. پانزده شانزده ساله بود که طبع ناآرامش وي را به سرودن اشعاري در سرزنش اولياي مدرسه تشويق نمود و همين امر موجب اخراجش از مدرسه گرديد. " صاحب الزمان يک ره سوي مردمان بنگر کز پي لسان گشتند،‌ جمله تابع کافر در نمازشان خوانند ذکر عيسي اندر بر پا رکاب کن از مهر ،‌ اي امام بر و بحر چنين مي نمايد که وي در سنين مدرسه داراي ايماني قوي و دينداري متعهد بوده است. او به کرات در مدرسه مي‌ديد. که شخص گبري ،‌ مسأله گوي شاگردان شده و استاد ترسايي در پي ترغيب آيين ترسا ،‌ دين احمدي را بر باد داده است. "‌ بنابراين به تبليغات مبلغان مسيحي بر عليه دين اسلام اعتراض ميکند و در نتيجه از مدرسه اخراج مي‌گردد. او در يزد با سرودن شعري بر عليه ضيغم الدوله قشقايي ،‌حاکم يزد به قدري مورد غضب قرار گرفت که دستور دادند لبهايش را با نخ و سوزن به يکديگر بدوزند! اين عمل بي‌سابقه و غير انساني ،‌موجب بروزي بلوا و شورش در ميان آزاديخواهان شد. پس از اين جريان ،‌ فرخي يزدي به تهران فرار کرد. در ابتداي سلطنت پهلوي او به مجلس راه مي‌يابد و با انتشار روزنامه‌ي طوفان به انتقاد از پهلوي مي‌پردازد. در آن زمان که "‌ قريب به اتفاق وکلاي مجلس ،‌ طرفدار رضاخان بودند،‌ فرخي را مورد اذيت و آزار قرار دادند و او پيوسته مورد شماتت و دشنام قرار مي‌گرفت ،‌ حتي يکبار توسط يکي از وکلا مورد ضرب و شتم واقع شد. او که وضع خود را بسيار وخيم ديد،‌پس از چند شبانه روز تحصن در مجلس ‌، به مسکو فرار کرد و از آنجا به برلن رفت (‌بهار 1310) "‌ اما با وساطت تيمور تاش وزير دربار وقت ،‌ وليعهد که براي تحصيل در سويس به سر مي‌برد به برلن رفته و رضايت وي را جلب ميکند پس از اين جريان فرخي يزدي به تهران باز مي‌گردد. فضاي کشور ايران در سال 1311 شمسي به قول فرخي "‌محيط مردگان "‌ است . دستگاه نظميه در همه جا رخنه کرده است روزنامه مخالفي وجود ندارد . در مجلس همه به ذائقه‌ي حکمران سخن مي‌گويند و قلمها جز ستايش ترقيات کشو رو تجليل نبوغ پادشاهي که او را قائد اعظم مينامند ،‌کار ديگري ندارند. "‌ او قبلا هم در زمان نخست وزيري رضاخان ،‌ به انتقاد از او مي‌پرداخت . در زماني که همه مديحه گوي امنيت حاصل از حکومت نظامي قزاقها بودند ،‌ فرخي يزدي مي‌گفت :‌ با مشت و لگد معني امنيت چيست ؟‌ با نفي بلد ناجي امنيت کيست؟ با زور مگو که امنيت هست با ناله زمن شنو که امنيت نيست. " و نيز "‌ از يک طرفي ،‌ مجلس ماشيک و قشنگ از يک طرفي عرصه که مليون تنگ قانون حکومت نظامي و فشار اين است حکومت شتر گاو پلنگ فرخي يزدي يکپارچه آتش بود و حکومت استبدادي پهلوي تاب انتقاد را نداشت. "‌ رضا شاه تأکيد داشته که فرخي در همسايگي کاخ تابستاني او ( سعدآباد ) تحت نظر باشد."‌ در اين دوران ،‌ ارتباط فرخي با جهان خارج قطع بود و همواره تحت نظر مفتشين اداره‌ي تامينات قرار داشت. اين زندان غير رسمي فرخي يزدي را به شدت تحت فشار قرار مي‌داد . "‌ شاعر همچون پرنده‌اي محبوس در قفس خود را به در و ديوار مي‌زد،‌ خشمگين مي‌شد،‌ در باغ خانه که ديوار به ديوار کاخ بود قدم مي‌زد و بلند بلند به مسبب اوضاع دشنام مي‌داد ... فرخي حتي از شدت استيصال و براي انتقام جويي ،‌ در نهر‌آبي که از خانه‌ي محل اقامت او به کاخ سعدآباد مي‌رفت ،‌ آشغال مي‌ريخت ! "‌ اما اين حصر خانگي نيز پايان ماجرا نبود و سرانجام شاعر به زندان مي‌افتد بهانه‌ي اين حکم‌،‌ بدهکاري فرخي يزدي بود. طلبکار وي به شهرباني احضار مي کردند و با تهديد شکايتي را از جانب او بر عليه فرخي يزدي تنظيم ميکنند در زندان نيز شاعر با سرودن اشعاري بر عليه اختناق رضاخاني ،‌وضع خود را سخت‌تر مي‌کند. در آخرين شعري که از او ثبت شده ازدواج وليعهد را نشانه‌اي از نزديک شدن حکومت پهلوي به آخر کار معرفي مي کند. "‌ به زندان قفس مرغ دلم چون شاد مي‌گردد مگر روزي که از اين بند غم آزاد مي‌گردد. ز اشک و آه مردم بوي خون آيد که آهن را دهي گر آب و آتش دشنه‌ي فولاد مي‌گردد. دلم از اين خرابي ها بود خوش زآن که مي دانم خرابي چون که از حد بگذرد آباد مي‌گردد... اين غزل براي فرخي حکم تير خلاص دارد ."‌ بنابراين جلاد رضا خان به سراغ شاعر مي‌رود "‌ پزشک احمدي به بهانه‌ي بيماري ،‌او را به بيمارستان زندان مي‌فرستد و در 25 مهرماه 1318 در تاريکي دردناک با آمپول هوا به زندگي او خاتمه ميدهد . جسدش را به احتمال زياد براي دفن به گورستان مسگر‌آباد تهران ميفرستند . جاي مزارش تا کنون شناخته نشده است."

علم یا ثروت

معلم پسرك را صدا زد تا انشایش با موضوع علم بهتر است یا ثروت را بخواند. پسرك با صدای لرزان و

آرام گفت ننوشته ام.

معلم با خط كش چوبی پسرك را تنبیه كرد و او را پایین كلاس پادرهوا نگه داشت!

پسرك درحالی كه دستهای قرمز و باد كرده اش را به هم میمالید زیر لب گفت:

اری ثروت بهتر است  

چون اگر داشتم دفتری میخریدم و انشایم را مینوشتم . . .

                                              به نقل از : http://otaghe125.blogfa.com/

آموزش كم كردن سايز و حجم عكس


روشي ساده براي كاهش سايز عكسها
براي كم كردن سايز عكسهاتون از روش زير ميتوانيد استفاده كنيد:
  • در درجه اول يك كپي از عكس خود تهيه كنيد و تغييرات زير را برروي كپي اعمال كنيد تا درصورتيكه تغييرات حاصله نظرتونو جلب نكرد عكس اصلي شما از بين نره.
  • عكس مورد نظرتونو با برنامه ACDSee باز كنيد.
  • كليدهاي Ctrl و E را فشار دهيد تا برنامه ACD FotoCanvas Lite باز بشه.
  • در نوار ابزار بالا برروي گزينه Resize كليك كنيد.
  • در پنجره باز شده دايره كنار Pixels را تيك بزنيد.
  • در كادر بالا عدد مورد نظرتون ( مثلاً 800 ) را وارد كرده و ok كنيد. ( عدد كادر پايين را سيستم خودش تعيين ميكنه )
  • حالا از نوار ابزار بالا برروي گزينه save كليك كرده و در پنجره باز شده ok را بزنيد.
خوب همه چيز تموم شد حالا ببينيد كه سايز و حجم عكستون چقدر شده. [برای مشاهده این لینک باید ابتدا ثبت نام نمایید. برای ثبت نام اینجا کلیک کنید...]

**************************************************************
روش دوم:
  • عكس مور نظرتونو با برنامه فتوشاپ باز كنيد
  • تغييرات ظاهري مورد نظرتونو روي عكس اعمال كنيد (اگه تغييراتي خاصي در نظر داريد)
  • دگمه هاي ctrl و Alt و I رو همزمان فشار بديد.
  • در پنجره جديدي كه باز شده در كادر بالا (pixel dimensions) مقدار عددي داخل كادر width رو كم كنيد. مثلا اگه در حالت عادي هست 2854 اونو به 1024 تغيير بديد. در اين حالت مقدار عددي hight بخودي خود تغيير ميكنه.
  • دگمه ok رو بزنيد.
  • حالا براي اينكه عكس اوليه تونو از دست نديد پيشنهاد ميشه با زدن دگمه هاي shift و ctrl و s و يا از منوي فايل save as رو زده و عكستونو با نامي جديد ذخيره كنيد.
خوب بازم همه چيز تموم شد حالا ببينيد كه سايز و حجم عكستون چقدر شده.
 
__________________

مایه اصل و نسب

 

مایه ی  اصل و نسب در گردش دوران زر است    

دائما خون می خورد تیغی که صاحب جوهراست

کره ی اسب از نجابت در  تعاقب   می رود         

کره ی خر از خریت پیش روی مادر است

شست و شاهد هر دو دعوی بزرگی می کنند      

پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است؟

دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست        

جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالاتر است

آهن و فولاد از یک کوره می آیند برون       

آن یکی شمشیر تیز و این یکی نعل خر است

ناکسی گر از کسی بالا نشیند عیب   نیست       

روی دریا خس نشیند قعر دریا گوهر است