خاطرات جبهه
از همان ابتدای انقلاب در سن وسال نوجوانی که قاطی موجی به نام انقلاب شدم هیچ شخص یا گروه برایم اهمیت نداشت...مهم این بود که اگر سر سپرده یا مقلد هم می شوم اگر طرفدار شخص یا گروهی میشوم آن شخص یا گروه حق باشد راستش نه از سیاست خوشم می آمد نه اینکه چیزی از سیاست سرم می شد...فقط شور و شوق عجیبی داشتم که حق را از نا حق تشخیص بدهم..با مقوله ای بنام ریا و تزویر بخوبی آشنا بودم و اصلا دلم نمی خواست بازیچه بازی های جنجالی باشم.. جالب این بود که تمام گروه ها و گروهک ها دم از (حق)میزدندو من در تمام بحث های سیاسی که مد آن زمان بود بدون تعصب شرکت می کردم .. .تا اینکه دلم گواهی داد که پیرو مجتهد زمان خودم: کسی که وجودش را در حق ذوب کرده بود باشم...وقتی همگام با سیل جمعیت شعار ((برادری-برابری:حکومت عدل علی ))را سر می دادیم خدا می داند که چه مدینه ی فاضله ای را در ذهن خودم تصور می کردم...و انقلاب هر روز با خون شهیدان بارورتر می شد و به پیروزی نزدیکتر...و روز ۱۲ بهمن با شعار ((خمینی عزیزم :مقدم تو مبارک))حس کردم که مملکت ما شایسته ترین رهبری را پذیرا شده..
.جنگ که شد بنا به وظیفه عازم جبهه شدم ...به محض اعزام به جبهه در عملیات بیت المقدس شرکت داده شدیم که در مرحله ی اول به راحتی جاده ی اهوازـخرمشهر از دست صدامیان آزاد شد ..و در مرحله ی دوم به مرز بین المللی (ایران - عراق) رسیدیم..برگشتن خودم از جبهه را با ناباوری تولدی دوباره قلمداد کردم..با یک دنیا تجربه از تمام زوایای صحنه هایی که در یک میدان جنگ می شود با خود کسب کرد آنهم در سن نوجوانی.....زمان اعزام از خدا شهادت را آرزو کرده بودم اما ته دلم می گفت اگر زنده بمانم و نتیجه ی نهایی این جنگ را هم ببینم بد نیست...اما از چند گزینه ی (شهادت-معلول شدن-اسارت-مفقود شدن-و مجروح شدن)بترتیب:(شهادت/شهادت/شهادت/وشهادت)را ترجیح می دادم چرا که می ترسیدم صبر و تحمل گزینه های دیگر برای خود یا خانواده ام دشوار باشد..
در اعزام های بعدی فقط در حالت پدافند(دفاع) در جبهه های شلمچه/ پاسگاه زید/ایستگاه حسینیه/
شرکت داشتم تا اینکه در عملیات تکمیلی کربلای ۵ هم شرکت کرده و باورم شد که بقول بچه ها :(بادمجان بم آفت ندارد..)و اواخر جنگ هم که بوی صلح به مشاممان می خورد با خود گفتم:درست است که امام گفته :(ما مثل حسین ع وارد جنگ شده و مثل حسین ع باید شهید شویم) اما شاید شرایط طوری باشد که مجبور شویم (مثل امام حسن ع وارد صلح شویم) و وقتی اصطلاح (جام زهر) را در پذیرفتن قطعنامه از زبان امام شنیدم فهمیدم حدسی که زده بودم بیراه نبوده...
بعد موضوع ((سهمیه ی رزمندگان))را با حق و حسابی که رزمندگان صدر اسلام مثل ((طلحه و زبیر )) از امام علی ع طلب کرده بودند تطبیق کردم دیدم بهترین سهمیه ای که یک رزمنده بعد از جنگ از حکومت باید بگیرد(( به بار نشستن آرمانهای انقلاب)) است..نه اینکه سهمیه های حقیری چون:((پذیرش در دانشگاه..استخدام در سازمانی..یا وام بانکی با در صد پایین و...))و شاهد مسخ شدن انقلاب شدن و دم نزدن و یا به قول امام خمینی ((انقلاب را به دست نا اهلان سپردن))
وقتی دادگاه مخصوص روحانیت دایر شد باتلخی و ناباوری این واقعیت را پذیرفتم که یک روحانی هم ممکن است خلاف بکند و آن دنیای پاک کودکی که با دیدن یک روحانی: امامان معصوم را در ذهنم تصور میکردم از وجودم پاک شد ...
وقتی از تلویزیون رسمی مملکت شنیدم که رییس جمهوری قبلی که سنگ جوانان مملکت را به سینه میزد (با وجود اینکه یک روحانی بود)۳۰۰میلیون تومان از مفسد اقتصادی مملکت(شهرام جزایری) گرفته تا صرف چاپ کاغذ های تبلیغاتی خود (اعم از تصویر عصر عاشورا!!!با شعار سلام بر سه سید حسینی!!) کند فهمیدم که بازهم بازی خوردم و ...
و اینک:::با اعتقاد به رهبری آیت الله خامنه ای و امید به اقدامات رییس جمهور محبوب فعلی در آرزوی ایرانی سالم و سربلند هستم که کنام پلنگان و شیران باشد نه روبهان سیاست پیشه و بی دین ...
الهم اصلح کل فاسد من امورالمسلمین ![]()

کجایند مردان دشمن شکن؟
والشعراءُ یَتبعُهُم الغاوون، الَم تَرَانهم فی كل واد ٍیَهیمونَ، وانهم یَقُولونَ مالا یَفعلون الا الذین امنوا و عموالصالحات و ذََكَروُالله كثیرا و انتَصروا من بعد ما ظُلموا وَ َسَیعلَمُ الذین ظَلَموا ایَّ مُنقلبٍ یَنقلبون(سوره شعرا آیه 224 تا 227 )